به تازگی با معرفی یکی از دوستانم (رسول) شروع به خوندن کتاب نَفَحات نفت کردم و این کتاب باعث شد پاسخ برخی از سوالات همیشگی ذهنم رو پیدا کنم. خوندن این کتاب روحیه عدم وابستگی به نفت را به ویژه برای جوان‌ها تقویت می‌کنه. در ادامه سعی کردم برخی از عبارت‌های جالب این کتاب رو اینجا بنویسم که بعدها باز بتونم بهشون مراجعه کنم.

 

بزرگترین مشکل کارآفرینی

بزرگترین مشکل کارآفرینی بخش خصوصی امروز کشور ما - بی برو برگرد - "قانون کار" است. "قانون کار"ی که در آن سطحی‌ترین تفسیر نادرست از جنگ فقر و غنا لحاظ شده است و در ظاهر حقوق کارگر در آن برجسته نشده است و شکر خدا همه اتحادیه‌های کارگران هم یقه می‌درانند برای دفاع از آن. در نگاه قانون کار کارفرما نماینده‌ی ظلمه معنا می‌شود که کاری جز از بین بردن حقوق حقه‌ی کارگر ندارد و بنابراین قانون باید تیغ منتقم باشد!

سوال جدی این است که در قانونِ کار چه چیزی باید مقدم باشد؟ حقوقِ کارگر یا حقوقِ کارفرما و کارآفرین؟ و پاسخ جدی‌تر این است که در قانونِ کار، خودِ کار بایستی مقدم بر همه‌ی این‌ها باشد. اگر قانونِ کار باعثِ از بین رفتنِ کار و کارآفرینی شود، نه کارگری می‌ماند و نه کارفرمایی... همان اتفاقی که از این دست قوانین باعث‌ش می‌شوند.

کارآفرین نه نیازی به امکانات دارد، نه نیازی به یارانه، نه نیازی به وامِ ویژه، نه نیازی به معاونت، نه نیازی به بنیاد... کارآفرینِ ایرانی حتا به توجه نیازی ندارد. کارآفرینِ ایرانی فقط به «بی‌توجهیِ سه‌لتی» نیاز دارد!!

کدام استقلال، کدام پیروزی

کدام استقلال و کدام پیروزی وقتی هر دو متصل می‌شوند به شیرِ نفتی که دستِ رییسِ ورزشِ کشور است؟! و رییسِ ورزشِ کشور خودش با خودش رقابت می‌کند، االبته زیرِ نظرِ داورِ خارجی!

مدیر دولتی به دستور و به فرموده می‌آید و می‌رود و هیچ هویتی برای این دو تیمِ باهویت باقی نمی‌ماند. فقط عبارتی ژورنالیستی باقی می‌ماند به نامِ دو باش‌گاهِ مردمی! که مردم در آن‌ها هیچ نقشی ندارند...

صنعت دولتی شدن نفت

اصل گرفتاری نفت نیست، عوامانه است نظری که نعمت نفت را نقمت (سرزنش و عذاب) می‌داند. اصل گرفتاری، مالکیت دولتی نفت است.

نفت هیچ‌گاه در ایران، ملی نشد، نفت دولتی شد.

جمهوری اسلامی پاکستان

علتِ ریشه‌ای هر سانحه‌ی هوایی، جاذبه‌ی زمین است! اما کارشناس بایستی به دنبالِ نقصِ فنی و عاملِ انسانی باشد نه به دنبالِ جاذبه‌ی زمین...

افق

اهمیت داشتن افق را شرح دهم. افقی که حتی شاید مهم‌تر از پیشینه باشد. با یک افق درخشان حتی بدون داشتن پیشینه‌ای افتخار آمیز می‌توان مسیر توسعه را پیمود. اما بدون افق ولو با داشتن پیشینه‌ای افتخار آمیز، هیچ حرکت جهت‌داری متصور نیست.

صفحه آخر کتاب

خانواده‌ای هست مفلوک. کار پدر بدان‌جا کشیده است که مجبور است طلای مادر بفروشد تا نان سفره‌ی فرزندان فراهم آورد و البته بیش از آن را نیز خرج خود کند...

به پدر چه خواهید گفت؟ بی‌کاره؟ مفلس؟ معتاد؟ هر چه خواستید بگویید اما بدانید که از چنین مردی بایستی ناامید بود. اگر کسی به فکر نجات چنین خانواده‌ای باشد، تنها به فرزندان جوان امید خواهد بست...

مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت... این ملک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خود مادر را نیز فروخته‌اند! در چنین خانواده‌ای تنها مایه‌ی نجات، همت فرزندان است... از پدر کاری برنمی‌آید...

 

 

برگرفته از کتاب نفحات نفت به قلم رضا امیرخانی

 

© 2008