در ادبیات عامه و گفتگوهای روزمره، حرفها و اندرزهای بسیاری وجود دارد که به رغم زیبایی، یا از پایه نادرستند و یا در عمل ناکارآمد. یکی از آنها به گمان من این جملهی رایج است که میگویند: «به عقاید یکدیگر احترام بگذاریم.»
البته این را همه، همیشه و در همهجا نمیگویند.
عقاید و باورها و ایدئولوژیها و دستگاههای فکری هم، مانند سایر ساختههای بشری، عموماً چرخهی عمر مشخصی را طی میکنند.
در دوران رشد که هنوز کسی آنها را جدی نمیگیرد معمولاً استراتژی «ترغیب» را در پیش میگیرند. در دوران بلوغ و اقتدار هم، ادبیاتشان معمولاً از جنس «توجیه» و حتی «تحمیل» است و نیازی به احترام نمیبینند.
اما در دوران افول، دست به دامان این توصیه میشوند و میگویند: «به عقاید یکدیگر احترام بگذاریم» و با این کار، زمان میخرند تا مسیر زوال را کندتر طی کنند.
اما چگونه میتوانم به عقیده و باوری که با عقیده و باور من تفاوت دارد احترام بگذارم؟ به هر حال، من با همین سطح سواد و نگرش و شعور فعلی – که بیتردید کامل هم نیست و نقص دارد – به مجموعهای از باورها رسیدهام و احترام به باور تو، یعنی بیاحترامی به باور و شعور خودم.
کاری که از دست من برمیآید این است که به «تو» به عنوان یک انسان احترام بگذارم اما نه به «باور تو». میتوانم و باید با «تو» مدارا کنم. میتوانم باور تو را «تحمل» کنم و در برابر باورت «سکوت» کنم. اما از من نخواه که به باور تو احترام بگذارم. من هم از تو چنین چیزی را نخواهم خواست. فقط به من، به «خودم» به عنوان یک «انسان» احترام بگذار و باور من را «تحمل» کن. «سکوت»، «مدارا»، «تحمل» و «گفتگو» وظیفهی ماست اما «احترام» واژهی سنگینی است. آن را از من نخواه.
متن از محمدرضا شعبانعلی